این رسم الخط فارسی نیست

ساخت وبلاگ
در آپارات ببینیدعلفِ هفت بند رُزا جمالی گیاهی یک ساله ام ؛ روئینه تنم؛ از تیره ی ختمی وُ بارهنگتاریخ لحظه ای ست ثابت چرخیده بر فرقِ سرم پنج هزارسال که بی کفن برخاک شدی توو من علفِ سرد این زمین ام روئیده میان انگشت هات ؛ شاه اسپرغم امشعله هات را درمی نوردیدم، از نردبام سیاهت بالا می رفتم درست زمانی که کف پاهام می سوختلحظه ای بود که قلبم را چرخ کرده بودم؛ خونم را بلعیده بودی در کاسه ای تُهی از زخموَ من شبیه گیاهی خود رو روئیده بودم ؛ زیسته بودم سالیانی درازمیخک سانان به حروفی سُریانی برتنم نقش بسته اند قرن هاگونه ای پر از خارم وَ زخم خورده از صحرایی که پاشنه هام را زخمی کرده ستتاول بسته ام ؛خسته ام وَ پارگیِ لب هامفرسوده از رشته کوهی که با چنگال هام به جنگش رفته بودمبا ریشه هام ؛ طولانی ام ؛ با آب هات که در آوندهام شناورندیاس ها روئیده اند بر بازوانم وَ من در آتشی که سوخته ام دیگر به گیاهی پیچکی بدل شدمدیروز بر زمینی پا گذاشتم که به نام من بود انگارو این کیست ؛ چه کسی ست که دوهزار سال گریه کرده ست بر دامنم ؟ هنوز می گرید؟ همیشه گریسته است؟کسی که بزرگش کرده ام شش هزار سال دستان من ست که به میدان جنگ می رود فرداشیره ام را مکیده استو از چشم هام روئیده ستو این روشنائیِ محض که عجیب کورم کرده ست... + نوشته شده در جمعه سوم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 1:20 توسط رُزا جمالی  |  این رسم الخط فارسی نیست...
ما را در سایت این رسم الخط فارسی نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rosajamalio بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 6:42

سَرَخس رُزا جمالیهفت طبقه بودم گیاهی مخصوص به تن داشتم ؛ در جشنی شبیه مراسم ختم شرکت کرده بودم سنگ بر پیشانی برگشتم ؛ بر سرزمین مادری ام باردیگر نگریستم و گریستم پدرم سیمرغ بود ؛ مادرم الهه ای بی تاب درشوش وُ هگمتانه وُ مقبره ی مردخای وَ خدا با من بود این چشم ها دوربین من شده اند در تاریکی محض ، مطلق و من اسطوره ی گُنگِ برخورد قاشق ها با چنگال بوده ام در لحظه ی شام ایزد بانوی بزرگراه نواب من ام ، به قبرستان می روم در منتهی الیه ی شرقی این شهر این که مطلق باریده بر فرق سرت ، این چیست؟ این پلشتیِ آرام چیست ؟ به چه می ماند؟ چیست؟ فرشتگان بر موهای تاریکم لانه کرده بودند به ناچار ومن پریان را شسته بودم ، لکه گیری کرده بودم ، شبیه برنج دم کرده بودم ساعت را می دانستی در لحظه ای که کش می آمد و خمیازه می کشید ، آن لحظه ی منجمد وُ خاموش وقتی با چنگال های زخمی ام بر اجاق گاز سر می رفتم وقتی تمام صحنِ میدانِ انقلاب را فراگرفته بودم وَ فوران می کردم و با وایتکس صورتم را سفید نگه داشته بودم انگار. سرخس من ام سرزمینی بی پدر عاریتی شهری سوخته ممنوعه و آلوده به انواع مرض ها ، بیماری ها، دجال ها ، دروغ ها وَ دستکاری‌ها به کجای این سرزمین دل بسته ای برادر؟ این سرزمین که به تمامی سوخته است، نیمی ش گور ست ، نیمه ی دیگرش به سرب آلوده ست. سرخس منم ایزد بانویِ وحشی خار وُ پلشت بر اندوهِ ساکن چشم زخمی که به سرزمینم بافته ایید... کوه را که من کندم برادر ، تو چه کردی ؟ تنها مشتی خاک آواره ام می کند گیج ام می کند به ناگاه مشتی خاک که پاشیده بودمش بر بوذرجمهور وُ یزدگرد و خاکسترم که بر دریاها پخش شده است دیگر و در آب های دجله آرام گرفته ام برادر این بوی کهنه ی نا می دهد در عنکبوتی که لانه کرده س این رسم الخط فارسی نیست...
ما را در سایت این رسم الخط فارسی نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rosajamalio بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 6:42